سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هانی2


86/11/6 ::  2:49 عصر

سلام

قبل از هر چیزی بابت پست قبلی رسما معذرت میخوام جای اون حرفا اینجا نبود قول میدم دیگه تکرار نشه

 

این چندتا شعر از شاعر خوب کشورمون قیصر امین پور هست خوندمشون جالب بود فکر کردم شما هم بخونیدشون بد نیست

 

روز مبادا

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه بایدها ...

مثل همیشه اخر حرفم

و حرف اخر را با بغض میخورم

عمری است

لبخندهای لاغر خود را

در دل ذخیره میکنم :

باشد برای روز مبادا !

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

ان روز هر چه باشد

روزی شبیه دیروز   روزی شبیه فردا   روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما چه کسی میداند ؟

شاید                    امروز نیز روز مبادا باشد

وقتی تو نیستی

نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه باید ها ....

هر روز بی تو روز مبادا است !

 

اگر دل دلیل است

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولی دل به پاییز نسپرده ایم

چو گلدان خالی لب پنجره

پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود ، ما دیده ایم

اگر خون دل بود ، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است ، اورده ایم

اگر داغ شرط است ، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان ، گردنیم

اگر خنجر دوستان ، گرده ایم

گواهی بخواهید ،  اینک گواه

همین زخم هایی که نشمرده ایم !

دلی سر بلند و سری سر به زیر

از این دست عمری به سر برده ایم

 

با این همه

اما         با این همه تقصیر من نبود

که با این همه ....

با این همه امید به قبولی

در امتحان ساده ی تو رد شدم

اصلا نه تو نه من

تقصیر هیچکس نیست

                          از خوبی تو بود که من

                                                    بد شدم !

 

حسرت همیشگی

حرفهای ما هنوز ناتمام ...

تا نگاه میکنی : وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی !

پیش از انکه با خبر شوی

لحظه ی عظیمت تو ناگزیر میشود

آی ...

ناگهان

       چقدر زود

                  دیر میشود !

 

میدونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟ لبخندی که بی ارداه رو لبای یه عاشق نقش میبنده تا در نهایت سکوت فریاد بزنه                                                                            دوست دارم

 

منم دیگه امروز حس شعر گرفتتم

منتظر نظراتتون هستم

تا پست بعدی خداحافظ

 

 


نویسنده : یاسی

86/10/30 ::  3:45 عصر

سلام

باز دلم هوای نوشتن کرده یه موقع هایی فکر میکنم اگه ادما نمیتونستن بنویسن میترکیدند حداقل من که خیلی زود منفجر میشدم !!!!!!!!!! اخه همدم تنهاییم یه کاغذه و یه خودکار(البته با مداد راحتترم) (( توجه : یکی دیگه هم هست ولی خوب همیشه که نیست یعنی شاید یه وقتی من دلم بگیره که نشه باهاش حرف بزنم (نکته : اومدیم و بود،همه چیزو که نمیشه بهش گفت شاید بدش بیاد،شاید ناراحت بشه،شاید ترکت کنه بد میگم ؟!)  ))

ولی خدا خیرش بده اون که کاغذ و خودکار رو اختراع کرد !! آخه من خیلی وقتا تنهام . کاش هیچکسی اطرافم نبود اینطوری خیالم راحت بود که کسی دوروبرم نیست ولی بد بختب اینجاست که

این همه ادم کنارت باشن و تو احساس تنهایی کنی ! بین این همه ادم غریب باشی ! این بده که دردتو نتونی به کسی بگی این بده که وقتی دلت از زمین و زمان پره نتونی به کسی بگی چرا ؟ برای چی ؟

 خدا                          خدا خیلی کمکم میکنه . ولی جالبه که من ختی وقتی با خدا دردودل

میکمم یه چیزایی رو نمیتونم بهش بگم انگار نه انگار که خدا همه چیزو میدونه!!!!! وا خوب روم نمیشه دیگه ، خجالت میکشم خوب !!!!!!

چند روز پیش حالم خیلی بد بود (خیلی بده یه حرفی رو هی بخوای بگی ،هی نتونی ، هی نشه)

الان به کوچولو بهترما ولی خوب خوب نشدم انگار یه چیزی تو گلوم گیر کرده داره خفم میکنه کاش میشد گفت ... ولی حیف ... !

آخه گفتنش مساویه با از دست دادنش برای همیشه

نمیدونم شاید گفتم نه یعنی باید بگم کم کم دارم خودمو اماده میکنم بهش بگم سخته خیلی سخته

(ترکم میکنی شاید فراموشت کنم زندگی شاید ندارد باید فراموشت کنم)!!!!!!!

«کاش ازاول بهت میگفتم ولی خوب خودم که از اول نمیدونستم که بخوام بهت بگم باور کن خودمم تازه فهمیدم »

ااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای وای نمیدونم چرااینبار اینطوری شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نمیدونم!!!!!!!!!!!!

تو رو خدا ببخشید شرمنده میدونم خیلی مبهمه ولی خیلی کمکم کرد خیلی سبک شدم

                                                  «مرسی که تحملم میکنید»

«« (س) بزرگ هفت سین قلبم سوگند به دوست داشتن توست »»  تقدیم به عزیزترینم « سعید »

 

برام دعا کنید

 خداحافظ


نویسنده : یاسی

86/10/23 ::  9:14 عصر

سلام  من بازم اومدم

 

گفتم قشنگه برای شما هم بنویسم شاید خوشتون بیاد :

برایت مینویسم

از گفتن برای همیشه خسته شده ام . اما از تو یاد گرفتم که حتی برای نوشتن صدایم آهسته باشد:

دوستت دارم

داشتم به این فکر میکردم که ادمیزاد چقدر دردمند و اسیب پذیره ! تحمل درد یکی از دندونامونو هم نداریم . وقتی گوشه ی یکی از ناخونامون به اندازه ی یه سر سوزن زخم میشه تموم زندگیمون میره زیر سوال اما بازم نمیفهمیم که گاهی اوقات هیچی نیستیم ...

        برای خودت می تازونی می تازونی . به هیچکسی توجه نمیکنی . اما وقتی به بن بست میرسی تازه میفهمی که هیچی نیستی . وقتی گیر میافتی تصور میکنی چوب اشتباهاتت رو میخوری سعی میکنی درست بشی تا اوضاع هم درست بشه اروم اروم همه چی برمیگرده سر جای اول . دوباره پروبال میگیری و دوباره همه چی برات فراهم میشه ویادت میره که هیچی نیستی .

از موقعیت هامون به بدترین شکل ممکن استفاده میکنیم حواسمون به هیچ جایی نیست فقط کار خودمون رو میکنیم و جایگاه خودمون برامون اهمیت داره اصلا به این فکر نمیکنیم که زندگی ادمیزاد پر از فراز و نشیبه و احتمال داره تو یه لحظه حاصل عمر خودش رو از دست بده (اصلا به مصراع هفتاد سال عبادت یک شب به باد میره از افشین یداللهی هم کاری ندارم ) .!

       من بیشتر این مصراع قدیمی تو ذهنمه که (به کجا چنین شتابان؟)

این یه مشکل بزرگه که وقتی ادما جو گیر میشن و به همه چی پشت پا میزنن فکر بعدشو نمیکنن  وقتی حرفی میزنن به عواقبش فکر نمیکنن .هممون این موضوع رو میدونیم ولی نوبت خودمون که میشه میگیم این شعرا مال کتاباست مال تیتراژهای تلویزیونه!!!!

                          به نظر شما ها باید چی کار کنیم که اینطوری نباشیم؟

 

آدمیزااااااااااااااااااااااااااد زنده به غرور!

                                          

                                           «احترام» یه کلمه بزرگ که مفهوم دو طرفه داره : احترام دیدن و احترام گذاشتن ! متأسفانه بعضیا نه احترام میذارن و نه احترام میبینن . اما من از اونایی که به دیگران احترام میذارن ولی از دیگران انتظار احترام ندارن خیلی ناراحتم .

        بر خلاف اون چیزی که تو فرهنگ کوچه و خیابون جا افتاده غرور چیزبدی نیست . ادمیزاد باید به غرورش بنازه و به اون تکیه کنه . غرور وقتی خطرناک میشه که به مرز «تکبر» برسه .

        «وای وای وای! فلانی رو دیدم نمیدونی چقدر خودشو میگیره !»

این جمله هم از اون جمله های خطرناک محسوب میشه که اگه خودمون اونو نگفته باشیم قطعا چندین بار شنیدیم .

تو خلوت خودمون به مفهوم «غرور» یه جور دیگه نگاه کنیم ‍‍، اون جوری که درست و منطقیه . موافقین؟ 

دیگه تموم شد قسمت فلسفی

 

امام رضا(ع): « هرخاکی حرام است مثل مردار،خون و ذبح شده بی نام خدا، مگر خاک قبر حسین (ع) که درمان هر درد است»

باز این چه شورش است که در خلق عالم است /باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است (نمیدونم از کیه ولی قشنگه )

 

          ایام بزرگیه ، ایام عزاداری یه مرد ازاده .... عزاداریاتون قبول.

 

نمیدونم امروز چرا انقدر فلسفی شدم!!!!!!!!!

راستی قرار بود راجع به بنیامین بنویسم ولی راستش حسش نبود امروز کلا تو جو فلسفه بودم اگر عمری بودم بعدا مینویسم

تا بعد                        خداحافظ


نویسنده : یاسی

86/10/16 ::  2:18 عصر

سلام

امروز دلم خیلی گرفته برف میاد آره من عاشق روزای برفیم ولی امروز...........................

امروز نه مثل روزای دیگه نیستم حالم اصلا خوب نیست دوست دارم یه دل سیر گریه کنم ولی نه انگار اشکامم باهام قهرن نمیدونم باید چی کار کنم دلم گرفته خیلی خیلی ............

 

درد ودل : گفتی : تو چرا هیچ وقت باهام درد و دل نمیکنی ؟ انگاری با من راحت نیستی ؟

گفتم : عزیزم الهی دردایی که کشیدم نکشی . سختی ای که دیدم نبینی هیچ وقت . حرفا و تهمتایی که شنیدم هرگز نشنوی .الهی.....

گفتی : بسه دیگه طاقت شنیدنشو ندارم!!!!

 

میگویند باران مظهر دلتنگی های عاشقانه ست. تو ببین چه کرده ای با دلم که در آسمانش برف

میبارد

 

چگونه ادعا میکنی دوستم داری و اینگونه سر هر موضوع جزیی من را میرنجانی شاید نمیدامی که اولین شرط دوست داشتن . خواستن خوبیها برای دیگری است و اگر اینرا نمیدانی پس من را هم دوست نداری

 

خدا من را نوازش کرد روزی که در وجودم نفس کشید . بارالهانوازشم کن ... روزی که دیگر در وجودم نفس ندارم

 

راستی میخوام تو پست بعدی براتون راجع به بنیامین بنویسم

امیدوارم خوشتون اومده باشه در ضمن از نظراتتون ممنون

خداحافظ


نویسنده : یاسی

86/10/5 ::  6:37 عصر

سلام سلام

امروز میخوام چندتا جمله ی خوشگل براتون بنویسم خودم که خیلی دوسشون دارم امیدوارم شما هم خوشتون بیاد

هیچ وقت از دختر دار بودنش راضی نبود همیشه ارزو داشت به جای اون یه دونه دختر یه پسر داشته باشه تا این که همسرش یه باردیگه باردار شد.دکترا بهش گفتن اینبار هم بچه دختره.مرد عصبانی شد و سر همسرش فریا زدو گفت:اگه این بچه دختر باشه دو تا دستاشو قطع میکنم. بلاخره نه ماه انتظار تموم شدو بچه به دنیا اومد . پسر بود اما دوتا دست نداشت!!!

نابینا بود و عاشق اون پسر همیشه میگفت :اگر چشم داشتم تا اخرش باهات میموندم و هیچ وقت ترکت نمیکردم . یه روز یکی ژیدا شد و بهش چشم داد . دختر وقتی فهمید پسر نابیناست بهش گفت من تو رو نمیخوام . باهات نمیمونم . پسره گفت :نمون. اما مواظب چشمهای من باش.!!!!!! (تکراری اما جذاب)

 

کاش میدانستی من سکوتم حرف است حرفهایم حرف است خنده هایم خنده هایم حرف است کاش میدانستی میتوانم همه را پیش تو تفسیر کنم کاش میدانستی. کاش میفهمیدی. کاش و صد کاش نمیترسیدی که مبادا دل من پیش دلت گیر کند . یا نگاهی کمی از عشق به دستان تو زنجیر کند من کمی زودتر از خیلی دیر مثل نور از پیش چشم تو سفر خواهم کرد ... تو نترس... سایه ها بوی مرا سوی مشام تو نخواهند آورد

کاش میدانستی چه  غریبانه به دنبال دلم خواهی گشت در زمانی که برای غربتت سینه ی دلسوزی نیست

تازه خواهی فهمید مثل من عاشق مغرور شب افروزی نیست

 

 

امیدوارم خوشتون اومده باشه

تابعد

خداحافظ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


نویسنده : یاسی

   1   2      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ